قاتلی در مقابل دیگری / پارت ۹

پارت




سکوت بر همه جا فرمانروا بود ، کف زمین و روی دیوار ها پر از خون بود و خانه کاملا ساکت بود .
باد از پنجره باز به داخل می‌وزید و بین لولای درب شکسته حمام می‌چرخید .

بعد مدت کوتاهی دو مرد با لباس فرم پلیس وارد شدند
که یکی از دو موهای بلوند و دیگری موهای مشکی داشت .
مرد بلوند به مرد دیگه گفت:
[شرح پرونده رو دوباره بگو]
.
مرد دومی با چراغ قهوه اطراف خانه را نگاه می‌کرد و با تردید گفت:
[انگار دو نفر دیروز اینجا درگیر شدن]
.
مرد بلوند به جای کشیده شدن چاقو روی دیوار نگاه کرد و‌ به آرامی گفت:
[خب و ؟]
.
پلیس دوم صداش را صاف کرد و گفت:
[خب یه پسر و دختر جوان مُردن ، پسره با شیشه دو بار زخمی شده بود و از شدت خونریزی مُرده بود و دختره حدودا هجده بار چاقو خورده بود به شکمش]
.
مرد بلوند با تعجب گفت:
[قتل ؟ داخل شهری مثل اینجا؟]
.
پليس دوم خندید و جواب داد:
[اکثرا قاتل های سریالی داخل شهر های آروم زندگی میکنن]
.
مرد بلوند اطراف را نگاه کرد و به آرامی گفت:
[خب ... انگار مشکلی نیست خونه آماده پاکسازیه]
.
پليس دوم به مرد بلوند نزدیک شد و به آرامی گفت:
[قبلش شاید بتونیم مثل دفعه قبلی چندتا چیز با ارزش از اینجا برداریم جئی ]
.
مرد بلوند یا همان "جئی" مدتی سکوت کرد و بعد به آرامی گفت:
[باشه اطراف رو سریع بگرد و آنقدری برندارد که موقع پاکسازی متوجه بشن]
.
و بعد از این حرف هردو در سکوت شروع به گشتن داخل خانه کردند . جئی با خودش فکر می‌کرد که گشت و‌ گذار و دزدی از خانه ای که داخلش دو نفر مُردن واقعا عجیبه .
پلیس دوم حین گشتن کشوی لباس های داخل اتاق بود به امید اینکه چیزی پیدا کنه که ناگهان صدای آواز آرامی به گوشش رسید ، هرچقدر دقت کرد متوجه‌ی حرف های شعر نشد و با صدای بلند گفت:
[جئی تو داری آواز میخونی؟]
.
جئی که پشت درب خانه ایستاده بود با وحشت گفت:
[یکی داخل راهرو داره آواز میخونه صدا از اونجاس ولی کسی داخل راهرو نیست]
.
پلیس دوم با عجله پیش جئی آمد و با ترس گفت:
[وای پسر این ممکنه....]
.
قبل اتمام حرفش یک صدای زنانه در خانه پیجید :
[ممکنه یه روح باشه؟]
.
پلیس دوم از جاش پرید و با وحشت گفت:
[ما مردیم]
.
جئی با نگرانی گفت:
[این صدای کیه؟  منظورت چیه؟]
.
پلیس دوم با ترس گفت:
[پسر و دختری که راجبش بهت گفتم هردو به قتل رسیدن مشخص نیست توسط کی ...]
.
ناگهان کسی از بیرون به درب کوبید ، صدای آیزاس آمد که با حرص و نفرت از پشت‌ درب گفت:
[شاید اون دوتا همسایه شانس فرار از یه قاتل رو داشتن اما نه دوتا ، درست مثل شما]
.
جئی با تمام توانش درب را نگه داشت و با ترس گفت:
[یه کاری بکن]
.
#داستان #رمان #متن

ادامه دارد ....
دیدگاه ها (۵)

قاتلی در مقابل دیگری / پارت ۱۰

قاتلی در مقابل دیگری / پارت ۱۱

قاتلی در مقابل دیگری/ پارت ۸

قاتلی در مقابل دیگری/ پارت ۷

black flower(p,267)

در بند اشتباه

درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط